چون بیگناه کشته شد، آن شاه دینپناه | | آمد ز دودِ آهِ اسیران، فلک سیاه |
چندان که اشکشان به رخ، از شامیان جنود | | چندان که آهشان به لب، از کوفیان سپاه |
هر سو ز تشنگان، چو بر آن کشتگان، نظر | | هر سو ز خستگان، چو بر آن تشنگان، نگاه |
چندان که سیل موسم باران، به دیده اشک | | چندان که برق فصل بهاران، به سینه آه |
دستی که بسته بود به سالار خیمه، عهد | | هر سو گشاده گشت، به تاراج خیمهگاه |
در نیزهها، به جلوه، سر سروران دین | | گفتی شهاب مطلع خورشید گشت و ماه |
نه بر لب سکینه به جز وای جدّتی | | |
هر دم سکینه گشته ز زینب، پناهجو | | از بیپناه اگر چه نجوید کسی پناه |