چون تازه شد مصیبتشان از ورود شام | | از شهر شام، خاست عیان، رستخیز عام |
ناکرده فرق، آل علی را ز مشرکان | | افتاده اهل شهر، در اندیشههای خام |
داد آن نشان به پردگیای، کاین مرا کنیز | | کرد این طمع به تاجوری، کآن مرا غلام |
گفت این به طعنه کاین اُسرا را وطن چه شهر؟ | | گفت آن به خنده: سیّد این قوم را چه نام؟ |
کردند بر یزید چو عرضِ سرِ سران | | پرسید از این میانه، حسین علی کدام؟ |
بردند پیش او، سر سالار دهر را | | میزد به چوب بر لبش و میکشید، جام |
گفتا یکی ز مجلسیان، شرمی، ای یزید! | | میزد همیشه بوسه بر این لب، شه انام |
کفری چنین و لاف مسلمانی، ای یزید! | | ننگش ز تو، یهودی و نصرانی، ای یزید |