چون تیر عشق جا به کمان بلا کند | | اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند |
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست | | احباب را به بند بلا مبتلا کند |
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست | | معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند |
تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوست | | دردی ندارد او که طبیبش دوا کند |
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق | | با دوست کی معاملهی کربلا کند |
یک باره پشت پا به سرِ ماسوا زند | | تا زان میان از این همه خود را سوا کند |
آری کسی که کشتهی او این بُوَد سزاست | | خود را اگر به کشتهی خود خون بها کند |
باللّه اگر نبود خدا خون بهای او | | عالم نبود در خورِ نعلین پای او |