چون جمله را یزید به بزم شراب خواست

از ویکی تراث

چون جمله را یزید به بزم شراب خواست از
محزون گیلانی



در قالب رباعی

با وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن

موضوع: مصیبت مجلس یزید در شام
چون جمله را یزید به بزم شراب خواستساغر گرفت و از دل زینب، کباب خواست
پیمانه کرد خالی و از کاسه‌های چشمزآن تشنگانِ بی‌کس و مظلوم، آب خواست
از فعل زشت خویش، از آن دسته‌های گلهم دود آه کرد طلب، هم گلاب خواست
در حیرتم چگونه، از آن داغ‌دیدگاناندر سؤال خویش، مکرّر، جواب خواست
لیلا کجا و مجلس نامحرمان کجا؟مِضمار و چنگ و نای، حضور رباب خواست
فریاد از دمی که نکرد از خدا حیاچوب جفا ز روی غضب با شتاب خواست
لعلی که بوسه دادی‌اش از مهر، مصطفیآزرده کرد و شاهد خود، شیخ و شاب خواست
دُرد شراب و طشت زر و رأس شاه دیناز بس که ناله از دل عُلیا جناب خواست
کلثوم چاک کرد، گریبان صبر راپس دفع ظلم، از پدرش بو‌تراب خواست
کای «شحْنهُ النَّجف»! نظری سوی بی‌کسانبنْگر یزید، خانه‌ی ایمان، خراب خواست
آزادگان، مقیّد و مغلول، عابدیناطفال را، به گردن و بازو، طناب خواست
«محزون»، به ماست، چشم امیدش به روز حشرما را شفیع، بهر خود، اندر عذاب خواست