چون نوبت شهادت سالار دین رسید | | هنگام سوگواری «روحُ الامین» رسید |
پس ناوکی ز شست یکی تیره روزگار | | بر سجدهگاه قبلۀ اهل یقین رسید |
زآن یک خدنگِ ناصیهفرسای جانگزا | | چندین هزار رخنه به بنیان دین رسید |
آمد ز زین، سپهر سعادت، زمین گزین | | چون نوبت شقاوت شمر لعین رسید |
پس خنجرش که آه زبانم بریده باد | | بر حنجر شریف امام مبین رسید |
سیلابِ خونِ چشمِ جهان ز آسمان گذشت | | تا خون ناحقش ز گلو بر زمین رسید |
از چشمهسار خنجرش آمد چو تر، گلو | | نوبت به آب کوثر و ماء معین رسید |
تن از پی زیارت امّت به خاک مانْد | | جان در جوار رحمت جانآفرین رسید |
سر بر سر سِنان سَنان رفت و تن بمانْد | | هم بیلباس آن تن و هم بیکفن بمانْد |