کربلا شد خزان گلستانش

از ویکی تراث

کربلا شد خزان گلستانش از
ترکی شیرازی



در قالب مثنوی

با وزن فعلاتن مفاعلن فعلن

موضوع: امام حسین(ع)
کربلا شد خزان گلستانشکه شکفت ارغوان ز دامانش
فلک از دست تو مرا در دلهست دردی که نیست درمانش
در دلم درد بی دوایی هستکه نه پیداست حد و پایانش
بر زبانم نمی شود جاریغیر ذکر حسین و یارانش
یادم آمد که روز عاشوراگرمی آفتاب سوزانش
مرغ اگر پر زدی درآن صحرامی نمود آفتاب، بریانش
سرور دین، ز صدر زین افتادخاک بگرفت سر به دامانش
آه از آن دم که اوفتاد به خاکبدن چاک چاک عریانش
زخم برتن ز اختر افزون داشتبسکه کردند تیربارانش
شمر ببرید از قفا سراودر میان دو نهر، عطشانش
برد خولی سرش به خانهٔ خویشکرد اندر تنور، پنهانش
سر او در تنور و، در صحراجسم مجروح بهتر از جانش
زین مصیبت فغان به بزم یزیدپیش چشم زنان و طفلانش
سر سلطان دین، به طشت و یزیدچوب می زد به لعل مرجانش
بوسه گاه رسول را آزردآن ستمگر ز چوب خزرانش
روز وشب « ترکی » از برای حسینخون دل می چکد ز مژگانش