کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را | | کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را |
به پا میخیزم و پا در رکاب جاده میآیم | | به پای عشق خواهم رفت راه بینهایت را |
هوای روزگار من سیاه از دود غفلتهاست | | شلوغیهای شهر از من گرفته کنج خلوت را |
زمین گم میشود در ازدحام گامهای شوق | | کم آوردهست جاده این همه شوق زیارت را |
نشاندی پرچم هیهات را بر قلهٔ عالم | | به پای سر، سراسر فتح کردی قاف عزت را |
مرام ساقی تو رودها را تشنهٔ حق کرد | | که از آن روز میجویند دریای حقیقت را |
جهان خود را رها کرده به راهت اقتدا کرده | | ببین لبیکهای فرد فرد این جماعت را |
امام صبح پیروزی به ما سر میزند روزی | | به پایان میرساند اربعینها عصر غیبت را |