کی‌ ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم

از ویکی تراث
ثنای حضرتشاز غلامرضا سازگاردر قالب غزلموضوع: امام باقر(ع)
کی‌ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویمخدا باشد ثناگویش نبی باید ثناخوانش
فروغ دانشش بگرفت چون خورشید عالم راکه هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش
گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفرشگهی بستند بهتان و گهی بردند زندانش
ولی عصر در شب‌های تاریک است، زوارشتمام خلق عالم پشت دیوارند مهمانش
کنار قبر او جرات ندارد زائری هرگزکه ریزد قطره اشکی بر او از چشم گریانش
مگو در روضه‌اش شمع و چراغی نیست، می‌بینمکه باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش
به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش راکه مانده روی زخم سینه جای سم اسبانش
اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش رانشان تشنگی پیداست بر لب‌های عطشانش
دوید از بس که با پای برهنه در دل صحراکف پا شد چو دل مجروح از خار مغیلانش
دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومشنهان با پیکرش در خاک شد غم‌های پنهانش
بود در شعلۀ جانسوز نظم میثمش پیداغم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش