من ار به قبله رو کنم، به عشق روی او کنم | | اقامه صلوة را به گفتگوی او کنم |
گر از وطن سفر کنم سفر به سوی او کنم | | ز حج و بیت بگذرم طواف کوی او کنم |
کز احترام مولدش حرم شده است محترم | | الا که رحمت آیتی ز رحمت علی بود |
همه کتاب انبیا حکایت علی بود | | بهشت و هرچه اندر او عنایت علی بود |
اجلّ نعمت خدا ولایت علی بود | | در این ولا بگو نعم ، که هست اعظم نعم |
شهی که از لسان او خدا کند خطاب را | | به حکم او به پا کند قیامت و حساب را |
به حبّ و بغض او دهد ، ثواب را عقاب را | | منزّه است از آن که من بخوانم آن جناب را |
خدیو دولت عرب امیر کشور عجم | | ببخشد از تبسّمی ، وجود ممکنات را |
ستاند از تکلّمی قرار کائنات را | | ز لطف و قهر می دهد حیات را ممات را |
اگر ز حال ما سوا بگیرد التفات را | | به یک اشاره می زند بساط کون را به هم |
بهشت را بهشته ام ، بهشت من علی بود | | علیست آن که از رخش بهشت منجلی بود |
به غیر، دیده داشتن ، نشان احولی بود | | کسی است عاشق ولی که ناظر ولی بود |
به دست دیگران دهد کلید گلشن ارم | | به زندگی از آن خوشم که زندگی است داد او |
بدان امید جان دهم که جان دهم به یاد او | | به عیش وطیش و نیک وبد،خوشم درانقیاد او |
الا مراد عاشقان همه بود مراد او | | چه درتعب چه درطرب چه درنعم چه درنقم |
تو ای علی مرتضی که نفس پاک احمدی | | چو نفس پاک احمدی ظهور ذات سرمدی |
ز هر علل منزّهی ز هر خلل مجرّدی | | به ظاهر محمدی تو باطن محمّدی |
نبی به جسم ظاهرت خطاب کرده ابن عم | | وجود را، فقود را، تو خالقی، تو داوری |
جمال را، جلال را، تو مظهری تو مظهری | | تو نقطه ای، تو مرکزی، تو صادری، تو مصدری |
تو باطنی، تو ظاهری، تو اولی تو آخری | | و منک ینحج الطلب و فیک ینتهی الهمم |
تو آن تجلی حقی، که هستی است طور تو | | مشارق جهان بود مطالع ظهور تو |
دل (فواد) چون کند تغافل از حضور تو | | که هر طرف عیان بود تجلیات نور تو |